.:خاطرات روزانه:.

داستان واقعی زندگی من

.:خاطرات روزانه:.

داستان واقعی زندگی من

راهنمایی ۱

راهنمایی ۱

قبل از راهنمایی و وقتی میخواستم برم کلاس پنجم، یک مورد عمل جراحی داشتم. قضیه از این قرار بود که: از روزی که به دنیا اومدم یکی از بـ ـیـ ـضـ ـه های من شکمی شده بود و به قولی بالا رفته بود. قبل از رفتن به مدرسه باید عمل میشدم ولی به علت سهل انگاری پدر و مادر و نداشتن پول، بی خیال شدن و زمانی منو عمل کردن که دیگه هیچ سودی نداشت.

این بهانه خوبی برای من بود تا از فعالیت های ورزشی دوری کنم، چیزی که ازش بدم میومد.

> مدرسه راهنمایی بهاران <

جایی بود که دوران راهنمایی رو اونجا گذروندم. توی یه محله بد بود همراه با پسرهایی شارلاتان و شر.

کم و بیش تعدادی از همکلاسی های دوران دبستان هم به اونجا نفوذ پیدا کرده بودن. مدتی گذشت تا کم کم اخلاق و رفتار من دست همکلاسی های جدید افتاد و باز هم آزارهای جسمی و روحی شروع شد و به علت اینکه کم کم بچه ها داشتن بالغ میشدن، آزارهای جـ ـنـ ـسـ ـی هم به اونها اضافه شد.

باور کنید اصلا حرکت و یا رفتار جلفی از من سر نمیزد که بگم بله اونها جذب این رفتار من شدن و این کار رو با من میکنن. سرم به کار خودم گرم بود و بیشتر وقتم رو به درس خوندن سپری میکردم به همین علت درس من خیلی خوب بود و چند بار در استان مقام اول شدم.

یه پسری توی کلاس ما بود که اسمش یادم نیست ولی یادمه شناسنامه اون " صادقی " بود. همیشه به من چشمک میزد و لـ ـب میفرستاد. منم تنها سرم رو پایین مینداختم و هیچی نمیگفتم. اصلا توان پاسخگویی به اونها رو نداشتم.

به خاطر آزارهایی که دیدم، هرگز با کسی صمیمی نشدم. پس از اینکه از مدرسه به خونه برمیگشتم اصلا از خونه بیرون نمیرفتم. یا درس میخوندم یا با کارهایی که اصلا به من مربوط نبود خودم رو سرگرم میکردم " کارهایی مثل غذا درست کردن، بافتنی بافتن! و ... "

از این ترس داشتم که از خونه برم بیرون و دوستان منو اذیت کنن. تنها همبازی های من " سهراب " پسر همسایه و " لیلا و فرشته " دو خواهر همسایه دیگه ما بودن. جز اینها دیگه با کسی نمیپریدم.

خیلی وقت ها این سوال به فکرم رسید که چرا من در برخی موارد با پسرهای همسن خودم تفاوت هایی دارم و اینکه این تفاوت ها از کجا ناشی میشه؟ ولی اون موقع هرگز جوابی برای اونها پیدا نکردم.

به علت اینکه منم داشتم کم کم به سن بـ ـلـ ـوغ میرسیدم، یک سری تغییرات در من ایجاد شد. تغییراتی که خیلی نو و سردرگم کننده بود.

برعکس پسرهای دیگه، هیچ کششی رو به جنس مـ ـخـ ـالـ ـف نداشتم ولی کم و بیش به بعضی از پسرها متمایل میشدم.

حالا بیشتر بحث های دوستان و همکلاسی ها ( حالا دروغ یا راست ) حول " دوست دخـ ـتـ ـر " سیر میکرد. ولی من هرگز حرفی برای گفتن نداشتم و سعی میکردم از این جور بحث ها دوری کنم و هرگز قاطی اونها نشم. این هم یه پوان دیگه برای اونها بود که به من بگن: تو اصلا مرد نیستی!

 

کات: امروز دلم شکست. دوباره از همون جای قبلی. این دفعه ترکش خیلی بزرگتر و شدیدتره. به نظر خودم که دیگه ترمیم پذیر نیست. آخه کسی اونو شکست که ادعا میکرد اهل دله و هرگز منو تنها نمیذاره. هنوز یادم نرفته که بارها سرش رو کنار گوشم گذاشت و با نفس های گرمی که داشت تو گوش من بارها خوند: " دوسـ ـتـ ـت دارم " . ولی حالا میفهمم که اونها همش حرف های " تو بـ ـغـ ـلـ ـی بودن.

* تار و پود هستیم بر باد رفت *

نظرات 2 + ارسال نظر
admin چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:15 ب.ظ http://iranikan.com

با درود و سلام خدمت شما دوست عزیز
سایت بسیار قشنگ،جذاب وپرمحتوایی دارید.من admin هستم و فرومی آموزشی،علمی ، تخصصی و عمومی با نام ایرانیکان(معدن و گنج ایرانی) را برای تمام ایرانیان عزیز راه اندازی کردم. فروم دارای تالارها و انجمن های متنوع و تخصصی در زمینه های مختلف است. خوشحال می شوم از تخصص و مهارت شما به عنوان مدیری لایق و کاردان بهره مند شوم امیدوارم یاری رسان و همکار ما در این مسیر جدید باشید .

درصورت علاقه بازدیدی بفرمایید.

منتظر حضور سبز شما هستم. موفق باشید.
www.iranikan.com

غریبه پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:42 ق.ظ http://banouye-sib.blogsky.com/

سلام خسته نباشید

همیشه کسی رو دوست بدار که ارزش عشقت رو داشته باشه و از این که تنهات گذاشته اینقدر ناراحت نباش میدونم سخته و برای من گفتنش اسونه من جای شما نیستم اما بیا به قضیه اینجوری نگاه کن که او لایق محبت تو نبوده و دنیا رو بار دیگه اونجور که دوست داری نگاه کن تا همون که میخواهی بشه

قانون جذب هر چه تو بگوی را جذب میکند امتحان کن منفی بنگری منفی را جذب میکند مثبت بنگری مثبت را جذب میکند حتی شکایتت را به گونه مثبت بیان کن تا به شکل زیبا و مفیدی به نتیجه برسی

ما هیچگاه تنها نیستیم

اگه ما دل به یه انسان ناتون بستیم حتی با از دست دادنش تنها نیستیم چون خدای داریم

پدر و مادر و عزیزانمون رو از دست میدیم بعد از مدتی بازم زندگی به روال عادی خودش برمیگرده و این صبر خدا دادی اگر نبود تحمل این دوری ها غیر ممکن بود اما میبینی که زندگی همچنان ادامه دارد

پس مرد تنهای شب نیستی خود اینگونه میپنداری

زیبا بیندیش تا زیبا یی ها رو به تو کنند

موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد